گل افتابگردان رو به نور می چرخد.
وادمی رو به خدا. ما همه افتابگردانیم.
اگر افتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی دیگر افتابگردان نیست.
افتابگردان کاشف معدن صبح است وبا سیاهی نسبت ندارد.
این ها را گل افتابگردان به من گفت ومن تماشایش می کردم
که خورشید کوچکی بوددر زمین و هرگلبرگش شعله ای بود و
دایره ای داغ در دلش می سوخت.
وقتی دهقان بذر افتابگردان را میکارد مطمئن است
که او خورشید را پیدا خواهد کرد.افتابگردان هیچ وقت
چیزی را با خدا اشتباه نمی گیرد اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه می گیرد.
دلخوشی افتابگردان تنها افتاب است .
افتابگردان با افتاب امیخته است و انسان با خدا.
بدون افتاب افتابگردان می میرد بدون خدا انسان
افتابگردان گفت:<<روزی که افتابگردان به افتاب بپیوندد
دیگر افتابگردانی نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی دیگر
<<تویی>>نمی ماند.وگفت من فاصله هایم را با نور پر می کنم
تو فاصله هارا چگونه پر می کنی؟>>
افتابگردان این را گفت وخاموش شد.
جلو رفتم بوییدمش بوی خورشید می داد.تب داشت و عاشق بود.
نسیمی رد شد وگفت:نام افتابگردان همه را به یاد افتاب می اندازد
نام انسان ایا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت؟
ان وقت بود که شرمنده از خدا رو به افتاب گریستم....
عرفان نظراهاری
salam man mahsa hastam kheyli veblagamooooooo 2stdaram shekspaer va Dr ali shariyati az mashahir morede alaghe man hastan . mamnooooooon az inke ba man hamrah shodid khoshhal misham ba nazarateton mano bishtar rahnamayi konid va nazar khososi nagzarid
.
.
.
.
.
.
.
.
من ازنهایت شب حرف میزنم من ازنهایت تاریکی وازنهایت شب حرف میزنم اگربه خانه من امدی
برای من ای مهربان چراغ بیارویک دریچه که ازان به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
من خدا را دارم.کوله بارم بردوش سفری میباید.سفری بی همراه گم شدن تا ته تنهایی محض.هرکجا لرزیدی ازسفر ترسیدی تو بگو از ته دل من خدا را دارم.